خاطره یعنی یک سکوت غیر منتظره میان خنده هایی بلند!
—
تقصیر تو نبود ! خودم نخواستم چراغ قدیمی خاطره ها خاموش شود ! خودم شعرهای شبانه اشک را فراموش نکردم ! خودم کنار آرزوی آمدنت اردو زدم ! حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند، نه تو چیزی بدهکار دلتنگی این همه ترانه ای …
—
بعضی دوستیا شوخی شوخی میان و جاگیر میشن توی دلت ! تبدیل به یه عشق عمیق میشن … ته نشین میشن توی قلبت … ولی یه روز خیلی راحت تو سکوت میرن ! اونجا باورش سخته، اونوقته که باید بلد باشی چطور با یه خاطره کنار بیای !
—
بارانِ سربی میشود وقتی نیستی میریزد بر سرم خاطراتت…
—
هیس … حواس تنهایی ام را با خاطرات باتو بودن پرت کرده ام بگو کسی حرفی نزند بگذار لحظه ای آرام بگیرم …
—
به هم میرسیم ۳ نفر میشیم من و تو و شادی از هم دور میشیم ۴ نفر میشیم تو و تنهایی، من و خاطره
—
می آیی … عاشق می کنی … محو میشوی … تا فراموشت می کنم، دوباره می آیی … تازه می کنی خاطراتت را … محو میشوی … .
—
مرا محکم تر در آغوش خود بگیر … من هنوز هم نمی خواهم تو را … به دست خاطرات ” لعنتی ” بسپارم …
—
میگویند: باران که میزند , بوی ” خاک “بلند می شود… اما ,اینجا باران که میزند ; بوی ” خاطره ” بلند میشود …!
—
دست خالی که نمی شود به پیشواز خاطره رفت ! من هم وقتی چمدانم پر از گریه شد راه می افتم …
—
دلم که گرفته باشد باصدای دستفروش دوره گرد هم گریه میکنم! چه رسد به مرور خاطرات باهم بودنمان…
—
من هر روز تلاش می کنم که در خاطرم بماند و تو هر روز تلاش می کنی که فراموش کنی … چه بلاتکلیفند خاطراتمان !
درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم
—
میروم تا در آغوش خاک قرار گیرم، و تمام خاطراتمان را به خاک بسپارم چون دیگر بعد تو پناهی بهتر از آغوش خاک ندارم …
—
گاهی باید فاتحه خاطره ای رو خوند ! وگر نه همون خاطره فاتحه تو رو می خونه …
—
کوه های غرورم از گناه رفتنت آب شده ؛ تا قبل از سیل برگرد … سیل که بیاید همه را با خود می برد حتی خاطراتت را !
—
موقع Delete فولدر خاطراتت، ذهنم Error می دهد ! گمانم یکی از فایلها در حال اجراست …
—
زیر درخت سیب نذر کرده ام به آمدنت … فصل شکوفه زدن از خاطرات نزدیک است !
—
از بعضی از آدمها تنها خاطره می ماند ! از بعضی های دیگر هم هیچ ! خاطره ساختن لیاقت می خواهد !
—
کاش دفتر خاطراتم چراغ جادو بود تا هروقت از سر دلتنگی به رویش دست می کشیدم، تو از درونش با آرزوی من بیرون می آمدی …
—
من خاطرت را میخواستم نه خاطره ات را …
—
چه تلخ است علاقه ای که عادت شود … عادتی که باور شود … باوری که خاطره شود … و خاطره ای که درد شود …