اگرواقعاًاورادوست داری احساسات راابرازکن! ------------------------------------------------------ پسرجوان پس ازمدت هاازمنزل خارج شد.بیماری روحی اورامکدّرکرده بودوحالابااصرارمادرش به خیابان آمده بود.ازکنارچندفروشگاه گذشت .ویترین یک فروشگاه بزرگ توجه اورابه خودجلب کردوواردشد.دربخشی ازفروشگاه که مخصوص موسیقی بودچشمش به دخترجوانی افتادکه فروشنده آن قسمت بود.فروشنده دختری بودهم سن وسال خودش ولبخندمهربانی برلب داشت.لبخندآن دختربه نظرپسر زیباترین چیزی بودکه به عمرخوددیده بود!دخترنگاهی به اوکردوپرسید:«می توانم کمکتان کنم؟» دریک نگاه دروجودش علاقه ای رانسبت به اواحساس کردوپرسیدولی هیچ عکس العملی ازخودنشان نداد.دخترلوح راگرفت وباهمان لبخندگفت:«میل داریداین رابرایتان کادوکنم؟» وبدون این که منتظرجواب شودبه پشت ویترین رفت وچندلحظه بعدببستۀ کادوپیچ شده رابه پسرداد.پسرجوان باکادویی که دردست داشت به خانه رفت وازآن روزبه بعدهرروزبه فروشگاه می رفت ویک لوح می خریدوذخترنیزلوح راکادومی کردوبه اومی داد.پسربارهاخواست علاقۀ خودرابه فروشنده جوان ابراکندولی نتوانست.مادرش که متوجه تغییررفتارپسرشده بود،علت این پریشانی راازاوجویاشد.وقتی کتوجه علاقۀ اوشد،پیشنهادکردکه این موضوع رابه خوددختربگویدونظراوراهم بپرسد،ولی پسرنپذیرفت.اوهربارکه می خواست بادخترصحبت کندنمی توانست وفقط باخریدیک لوح خار ج می شد. بیماری جوان کم کم شدیدترمی شدواونمی توانست علاقه اش رابه دخترابرازکند.یک روزبه فروشگاه رفت .فقط شماره تلفنش راروی کاغذنوشت وروی ویترین گذاشت وخارج شد!وروزبعددیگربه فروشگاه نرفت. چندروزگذشت ودخترازنیامدن پسرتعجب کردوبه یادشماره تلفن افتادوبامنزل پسرتماس گرفت.مادرپسرجوان گوشی رابرداشت ووقتی متوجه شدکه اوهمان دخترفروشنده است،باگریه گفت:«تودیرتماس گرفتی!پسرمن دوروزپیش ازدنیارفت.» دختربسیارمتأثرشدوازمادرنش انی اش راپرسیدتااوراببیند.وقتی به منزل پسررسیدازمادرش خواهش کردکه اتاق پسرراببیند.دراتاق پسرانبوهی ازلوح های موسیقی روی هم چیده شده بودکه کادوی آنهابازنشده بود!مادریکی ازکادوهارابازکردوباتعجب داخل آن یک یادداشت دیدکه رویش نوشته بود:«توپسرمؤدب وباشخصیتی هستی واگرمایل باشی می توانیم باهم یک فنجان قهوه بخوریم.» یادداشت ازطرف دخترفروشنده بود.مادربسته بعدی رابازبازکردوبازهم همان یادداشت! مادرگفت:«پسرم،به توگفته بودم که اگرواقعاًاورادوست داری احساسات راابرازکن وبگذاربداندکه احساسی نسبت به اوداری.ممکن است اوهم به توعلاقه مندباشد.» (سباستین لومان)